در تربیت فرزندانتان راه و رسم پدر و مادرتان را پیش می گیرید؟

به گزارش هنجس بلاگ، فقط رنگ چشم یا شکل دماغمان نیست که از پدر و مادرمان به ما می رسد، در واقع، عقاید، رفتارها و نوع مواجهۀ آن ها با ما تأثیری بسیار عمیق بر شخصیت ما می گذارد. تأثیری که خودش را در دوستی ها و در تربیت بچه هامان نشان می دهد.

در تربیت فرزندانتان راه و رسم پدر و مادرتان را پیش می گیرید؟

به گزارش خبرنگاران به نقل از خبرفوری ، روان شناسان مدت هاست که دربارۀ تجربۀ کودک از والدینش تحقیق می نمایند. آن ها می گویند سبکِ دلبستگی ما به آن ها می تواند پیش بینی کند که خودمان چگونه والدینی خواهیم شد. اما آیا اگر پدر و مادری بی توجه یا بی عاطفه داشتیم، لزوماً خودمان هم چنین خواهیم شد؟

جولی فرگا، ایان- جورجیا (نام مستعار) فرزند اولش را در سال 2008 به جهان آورد. پس از دست و پنجه نرم کردن با مسائل مربوط به باروری، او و همسرش سر از پا نمی شناختند که خاتمه پدر و مادر شده اند؛ اما در نخستین هفته های پس از زایمان، اضطرابی شدید بر شادی مادرانۀ جورجیا غلبه کرد. در طول روز، دل پیچه داشت و قفسۀ سینه اش سنگین و دردناک بود. شب ها، با اینکه از خستگی جانی برایش نمانده بود، حتی یک لحظه هم خوابش نمی برد. بدتر آنکه نگرانی و افکار ترسناک دربارۀ سلامت نوزاد به ذهنش هجوم می آوردند و لحظه ای رهایش نمی کردند.

جورجیا به من گفت: مطمئن شده بودم به اندازۀ کافی به نوزادم شیر نمی دهم یا به درستی آرامَش نمی کنم. در تاریک ترین لحظات، مطمئن بود اتفاقی ناخوشایند باعث مرگ نوزادش خواهد شد. اگر دیگر نفس نکشد چه؟ یا اگر خفه گردد؟ فهرست نگرانی هایش احساس ناامنی را از اعماق وجودش بیرون می آورد. همین امر سبب می شد او در نقش جدیدش بی قرار و بی ثبات باشد.

دوستان جورجیا حمایتش می کردند و به او دلگرمی می دادند. یکی می گفت تا بچه ام شش ماهه شد، مدام نگران بودم. دیگری می گفت این اولین بچۀ توست. عظیم تر که بگردد، اوضاع روبه راه می گردد.

وقتی بچه در طول شب خوابید، کمبود خواب جورجیا رفع شد، اما اضطراب هایش به قوت خود باقی ماند. هر وقت نوزادش گریه می کرد، به سرعت سراغش می رفت و او را از جایش بلند می کرد و در آغوش می گرفت. اگر نمی توانست نوزادش را آرام کند، هراسان و کج خلق می شد. جورجیا که مدام مراقب بود خطری پیش نیاید، در زمین بازی با دلواپسی نزدیک پسرش می ماند و هر حرکتش را دنبال می کرد. در ذهن مملو از نگرانی او، اگر بچه زمین می خورد، استخوانش می شکست؛ اگر زنبوری نیشش می زد، واکنش آلرژیک پسرش حتمی بود.

او می گفت دیگر جانی برایم نمانده بود. مضطرب و درمانده بودم و قبل از آنکه پسرم یک ساله گردد، دوباره باردار شدم. بچۀ دوم، اضطراب جورجیا را تشدید کرد. از وحشت اینکه تنها بماند، با خانواده های دیگر قرار می گذاشت و بچه های آن ها را برای بازی به منزلش دعوت می کرد. برای آنکه از سرعت قطار نگرانی هایش بکاهد، به غذا روآورد و سعی کرد با خوردن نان و پاستا عواطفش را متعادل و میزان کند. ترس فلجش نموده بود و نمی توانست تصمیم عظیمی بگیرد. تصمیمات شخصی و شغلی ام را با توجه به احتیاجهای بچه هایم می گرفتم. یک بار موقعیت شغلی درخشانی را صرفاً به این دلیل رد کرد که برایش ناممکن می رسید که بچه ها را به کس دیگری بسپارد.

خاتمه، جورجیا پزشکش را دیدار کرد. او احتمال می داد جورجیا به افسردگی پس از زایمان مبتلا شده است که یکی از شایع ترین عواقب بارداری است و بیش از 15 درصد نو مادران را تحت تأثیر قرار می دهد. احساس درماندگی، ناامیدی و تمایل به گریه کردن از تعیینه های افسردگی پس از زایمان است. تغییرات هورمونی، استرس و کمبود خواب بستر مناسب را برای ابتلا به این نوع افسردگی فراهم می نمایند. افزون بر این، زنانی که به لحاظ فردی یا خانوادگی سابقۀ ابتلا به بیماری های روانی دارند، بیش از دیگران در معرض خطر ابتلا به افسردگی دوران بارداری و افسردگی پس از زایمان هستند. جورجیا، به توصیۀ پزشکش، به دیدار روان درمانگر رفت.

در جلسۀ اول، جورجیا روی مبل اتاق درمان نشست و دربارۀ کودکی دشوارش صحبت کرد. وقتی کوچک بود والدینش از هم جدا شدند. مواد مخدر، افسردگی و اضطراب هر کدام از آن ها را به ستوه آورده بود. اغلب، طغیان خشم، لحظات آرام خانوادگی را نابود می کرد. احتیاج های جورجیا معمولاً برآورده نمی شد و با وجود اینکه می دانست والدینش دوستش دارند، به ندرت احساس امنیت می کرد.

اغلب هیچ عذر خواهی، آغوش یا کلمۀ دلگرم نماینده ای هم آن شکاف های والد-فرزندی را پیوند نمی زند. صحبت از طلاق ممنوع بود. والدینم نمی توانستند همدیگر را تحمل نمایند و اگر می گفتم دلم برای یکی از آن ها تنگ شده است، عصبی می شدند.

در خاتمه اولین جلسۀ درمان، روان درمانگر به جورجیا گفت اضطرابش در پدیده ای ریشه دارد که روان درمانگران زخم دل بستگی1 می نامند -زخمی عاطفی که تروماهای دوران کودکی و مراقبت های منقطع و نامستمر ایجادش می نمایند.

جورجیا، مانند بسیاری از والدین، می دانست برای ایجاد پیوندی قوی میان مادر و کودک، دل بستگی امری حیاتی است. متخصصان مراقبت از بچه ها توصیه می کردند اگر بچه گریه کرد، بلندش کنید و در آغوشش بگیرید. این کار دل بستگی سالم را تقویت می نماید. بااین حال، به غیر از درمانگرِ جورجیا، کسی به این نکته اشاره ننموده بود که سبک دل بستگیِ خود والد در دوران کودکی، می تواند به فرزند پروری او جهت دهد.

پزشک و روانکاوی به نام جان بالبی نخستین کسی بود که تحقیقاتی دربارۀ نظریۀ دل بستگی انجام داد. وی تحقیقات خود را در سال 1928 با بچه ها مضطرب در مدرسه ای در انگلستان آغاز کرد. وی در این مدرسه یک نوجوان بدون مادر و یک کودک وابسته و مضطرب را درمان کرد. این تعاملات بالبی را به موضوع جدایی از مادر و تأثیر طولانی مدت این جدایی بر سلامت روان فرد علاقه مند کرد. بالبی در طول دوران کاری اش، با بچه ها یتیم کار کرد و در سال 1958 نخستین مقاله اش را دربارۀ نظریۀ دل بستگی منتشر نمود. از نظر بالبی، نقش والد آن است که محیطی امن برای کودک فراهم آورد. نبود چنین تربیتی توانایی کودک را برای اعتماد به دیگران و برقرای رابطۀ صمیمانه دچار مشکل می نماید و در موقعیت های وخیم، می تواند به بیماری روانی منجر گردد.

پژوهشگر و روانشناسی به نام ماری آینزورث از بالبی تأثیر گرفت و به مطالعۀ الگوی روابط مادران و بچه هاشان ادامه داد. در دهۀ 1960، او آزمایشی طراحی کرد که آن را موقعیت ناآشنا نامید. آینزورث و همکارانش رفتار مادران و بچه هاشان را در محیط آزمایشگاهی آنالیز کردند که آخرین مرحله از پروژۀ مطالعاتی وی دربارۀ روابط مادرانه بود. آن ها رفتار کودک را در دو موقعیت مطالعه کردند: وقتی کودک با غریبه ای در اتاق تنها می ماند و وقتی مادر دوباره به اتاق بازمی گشت.

آینزورث با مطالعۀ رفتار بچه ها، سه سبک دل بستگی را تشخیص داد: ایمن، مضطرب و اجتنابی. خروج مادر از اتاق به همراه غریبه، بچه های را که سبک دل بستگی ایمن داشتند پریشان و ناراحت می کرد؛ اما این بچه ها با باز گشت مادر به اتاق خرسند می شدند. از سوی دیگر، بچه های با سبک دل بستگی اضطرابی از غبیت مادرشان مضطرب می شدند و غریبه نمی توانست آن ها را آرام کند. این بچه ها وقتی مادر یا دیگر مراقبانشان به اتاق باز می گشتند، خودشان را به آن ها می چسبانند؛ اما به سختی آرام می دریافتد. غیبت مادر، بچه های را که سبک دل بستگی اجتنابی داشتند تحت تأثیر قرار نمی داد. این بچه ها به بازگشت مادر هم توجهی نشان نمی دادند.

تحقیقات اولیه در باب دل بستگی نشان می دهد پیوند مادر-کودک به طرحی اولیه تبدیل می گردد و الگوی روابط فرد در آینده، بر این اساس شکل می گیرد. روانشناس بالینی رابرت کارن در کتاب دل بسته شدن2 (1994) می نویسد: سایۀ والدینمان مانند سرنوشت همواره همراه ماست... و تعیین می نماید آیا می توانیم در عظیم سالی به درستی عشق دریافت کنیم یا خیر. به اعتقاد متخصصان حوزۀ دل بستگی، سرنخ هایی که پیوند مادر-کودک با خود به همراه دارد، نشان می دهد چگونه به افرادی تبدیل می شویم که هستیم. درست همان گونه که رنگ چشم، رنگ مو و حس شوخ طبعی را از والدینمان به ارث می بریم، سبک دل بستگی را نیز از آن ها به ارث می بریم. هر یک از این سبک ها -اغلب بی آنکه بدانیم- بر عاشق شدنمان، دوست شدنمان و فرزندپروری مان تأثیر می گذارد.

مری مِین، روانشناس بالینی و پژوهشگر حوزۀ دل بستگی، معتقد است آنچه والدین از تجربه های دوران کودکی خودشان به یاد دارند، اغلب ماهیت سبک دل بستگی فرزندانشان را پیش گویی می نماید. مِین و همکارانش در دهۀ 1980، با استفاده از آنچه مصاحبۀ دل بستگی در عظیم سالی می نامیدند، از والدین سوالاتی پرسیدند و از آن ها خواستند نخستین خاطرات دوران کودکی شان را به یاد بیاورند. پژوهشگران دریافتند سبک دل بستگی فرزندان کاملاً شبیه سبک دل بستگی والدینشان بود.

امروزه هیلاری جیکوبس هِندل، نویسندۀ کتاب همواره تقصیر افسردگی نیست3 (2018) معتقد است افرادی که سبک دل بستگی اضطرابی دارند، از تر ک شدن می ترسند، سخت می کوشند دیگران را خوشحال نمایند و به احتیاج های خودشان توجه ندارند. این والدین اغلب زمانی که فرزندانشان به دنبال کسب استقلال هستند، احساس می نمایند به حال خود رها شده اند و ممکن است بیش از اندازه درگیر زندگی فرزندانشان شوند. افراد با سبک دل بستگی ناایمن در عظیم سالی اعتماد به نفس کمتری دارند، به دل گرمی و اطمینان خاطر بیشتری احتیاج دارند و از افرادی که سبک دل بستگی ایمن دارند، حساس ترند.

دانیل زایگِل، روانشناس، و ماری هرتزل، متخصص فرزند پروری، در کتاب فرزند پروری از درون به بیرون4(2003) می نویسند عظیم سالانی که والدینشان همواره در دسترس نبودند و در نتیجه به والدینشان دل بستگی ناایمن داشتند، در پرورش فرزندان خودشان اغلب مضطرب و نامطمئن هستند. به گفتۀ نویسندگان این کتاب، این والدین اغلب تعبیر نادرستی از نشانه های رفتاری بچه هاشان دارند. برای مثال، وقتی کودک اظهار ناامیدی می نماید، این والدین عموماً در یاری به فرزندانشان بی دست وپا می شوند و مضطربانه می کوشند کوچک ترین نشانه های پریشانی را در فرزندانشان از میان بردارند.

برخلاف والدین اضطرابی که با عجله به یاری فرزندانشان می شتابند، والدین اجتنابی از فرزندانشان فاصله می گیرند. اگر احتیاج های والدین اضطرابی در کودکی گاه به گاه برآورده شده است، احتیاج های والدین با سبک دل بستگی اجتنابی کاملاً به حال خود رها شده است. جیکوبس هندل می نویسد غیبت والدین، تصویری تحریف شده از صمیمیت ایجاد می نماید. به همین دلیل است که والدین با سبک دل بستگی اجتنابی به سختی می توانند به دیگران اعتماد نمایند؛ چرا که صمیمیت امری است که باید از آن اجتناب کرد.

نتیجه آنکه، وقتی از افراد با سبک دل بستگی اجتنابی خواسته می گردد از دیگران حتی فرزندانشان، مراقبت نمایند، احساس می نمایند باری بر دوششان قرار گرفته است. در سال 2006، ژورنال بولتن شخصیت و روانشناسی اجتماعی5 پژوهشی منتشر کرد که در آن پژوهشگران، 106 زوج را با توجه به تجربۀ فرزند پروریشان آنالیز کردند. شرکت نمایندگان به پرسش نامۀ سنجش افسردگی دوران بارداری و افسردگی پس از زایمان پاسخ دادند. این پرسش نامه سبک دل بستگی، اضطراب و استرس والدینیِ شرکت نمایندگان را می سنجید. در قیاس با والدینی که سبک دل بستگی ایمن داشتند، افراد با سبک اجتنابی تردید بیشتری دربارۀ والدگری داشتند، احتمال ابتلا به افسردگی در آن ها بیشتر بود و به ویژه وقتی فرزندشان شش ماهه بود، از نقش والدیِ خود رضایت کمتری داشتند.

زایگل و هرتزل می نویسند افرادی که سبک دل بستگی اجتنابی دارند، بی آنکه بدانند نشانه های پریشانی فرزندانشان را نادیده می گیرند. علتش آن است که مراقبان این والدین در کودکی، به لحاظ عاطفی غائب بودند. برای مثال، این افراد گریه های بچه هاشان را به گله و شکایت تعبیر می نمایند و ممکن است وقتی فرزندشان بیمار یا زخمی است به او بگویند لوس بازی درنیار. این والدین که بیش از هر چیز به استقلال بها می دهند، احتمالاً فرزندانشان را به گونه ای تربیت می نمایند که به خود متکی باشند و ویژگی هایی از این دست را برای بقا ضروری بدانند.

مری مِین در سال 1989 سبک دل بستگی چهارمی کشف کرد: سبک دل بستگی آشفته6. مِین با تکرار آزمایش موقعیت ناآشنا دریافت بچه های که برای آزمایش انتخاب نموده بود، به بازگشت مادرشان به شکل عجیبی واکنش نشان می دادند و پاسخ آن ها ترکیبی از ترس و رفتار های اجتنابی بود. برای مثال، یکی از این بچه ها دستانش را مقابل صورتش نگه داشت و کودک دیگر چهار دست و پا به سمت مادرش رفت؛ اما پس از آن به سرعت از او دور شد.

آسیب های روانی شدید دوران کودکی، مانند بی توجهی و سوءاستفادۀ فیزیکی و عاطفی، باعث ایجاد سبک دل بستگی آشفته می شوند. والدین با سبک دل بستگی آشفته بین رفتار های اجتنابی و اضطرابی در نوسان اند. به گفتۀ زایگل و هرتزل، چنین والدینی ممکن است با دیدن شادی و هیجان فرزندانشان برآشفته شوند واحتمال دارد گریه های بچه هاشان را نادیده بگیرند.

اگرچه سبک دل بستگی ما در کودکی شکل می گیرد، می توانیم آن را در عظیم سالی تغییر دهیم. به گفتۀ زایگل و هرتزل، نخستین گام در شفای زخم های دل بستگی آن است که روایت خود را به شکلی منسجم درک کنیم. این دو می نویسند معنا دادن به زندگی یاریتان می نماید دیگران را بهتر درک کنید و رفتار هایتان را انتخاب کنید.

روانکاوی به نام جیل سالبرگ می گوید تأثیر آسیب های روانی از آنجا ایجاد می گردد که والدین حاضر و غائب اند؛ گاه نزدیک اند و گاه دور از دسترس . این الگو به فرزندان هم منتقل می گردد. سالبرگ این پدیده را زمینۀ دل بستگی تروماتیک می داند و می گوید روان درمانی تحلیلی فرصتی برای هم سویی بین بیمار و تحلیلگر فراهم می آورد که می تواند جبران نماینده باشد.

جورجیا بیمار من نبود؛ اما زنان فراوانی را درمان نموده ام که سابقۀ خانوادگی مشابهی داشتند و با افسردگی پس از زایمان دست وپنجه نرم می کردند. محققان برای درمان افسردگی و اضطراب پس از زایمان، عموماً روش رفتار درمانی شناختی7 (سی بی تی) را توصیه می نمایند. این روش درمانی مهارت محور به بیماران یاری می نماید پریشانی خودشان را کاهش دهند. برای این کار درمانگر به بیماران می آموزد ورق را به ضرر افکاری برگردانند که به جاهای بدی رفته اند. درمانگران شناختی این افکار را تله های فکری8 می نامند.

با این حال، از آنجا که کشمکش های روانی مادران در تجربه های ناخوشایند دوران کودکی ریشه دارد، درمان مبتنی بر سبک دل بستگی یا درمان روان پویشی به بیمار یاری می نماید الگوی دل بستگی خود و رابطۀ آن را با رنج هایش درک کند. سلما فرایبرگ در سال 1975 این بیماران را ارواح مهد کودک نامید. این ارواح اغلب روان نو مادران را تسخیر می نمایند و سبب می گردد آسیب های روانی خانوادگی و زخم های شفا نیافتۀ کهنه، جان دوباره ای بگیرند.

به عنوان یک روانشناس بخشی از کار من جست وجوی این سرنخ هاست. از همان جلسۀ اول، به گفته های بیمار توجه می کنم و منتظر می مانم سرنخ هایی را بشنوم که سبک دل بستگی بیمار را تعیین می نماید.

برای مثال، بیمارانی که سبک دل بستگی اضطرابی دارند، مادرانشان را غصه خور توصیف می نمایند و عموماً در خانواده هایی عظیم شده اند که باید مدام به عواطف مادرشان توجه می کردند. بیمارانی که سبک دل بستگی اجتنابی دارند، والدینشان را افرادی توصیف می نمایند که آن ها را مستقل بار آورده اند. این والدین که به خطا تصور می کردند نادیده دریافت پریشانی آن را از میان می برد، وقتی فرزندانشان ترسیده، ناراحت، عصبانی یا ناامید بودند، اغلب به آن ها می گفتند چیزی نیست. روبه راه می شوی. تجربۀ هر مادر با دیگری فرق می نماید؛ اما در این تعارضات وابستگی شباهت هایی نیز نمایان می گردد. این زنان که مراقبت مستمر دریافت ننموده اند، اغلب، مفاهیم تحریف شده ای از تکیه کردن به دیگران در ذهن دارند. برای بسیاری از آن ها یاری دریافت خطرناک، خجالت آور یا کاملاً ممنوع است. نتیجه آنکه، بیمار یک روایت اشتباه با خود حمل می نماید و باور دارد احتیاج داشتن فرد را ضعیف، سربار یا بی کفایت می نماید.

شفای زخم های دل بستگی با خلق روایتی منسجم آغاز می گردد؛ بدین معنا که باید گذشته را به حال پیوند داد. به عنوان روان درمانگری که از روش درمان روان پویشی9 استفاده می نماید، این کار را با ارائۀ یک تعبیر انجام می دهم. برای مثال، به مادری که از یاری دریافت احساس گناه می نماید، می گویم: احساس می کنی گیر افتادی، چون وقتی بچه بودی، اجازه نداشتی به کسی تکیه کنی؟

واکنش بیماران به این تعبیرها متفاوت است. اضطرابی ها به درمانگر نزدیک تر می شوند و تمایل دارند بیشتر صحبت نمایند. اجتنابی ها فاصلۀ امن خود را حفظ می نمایند و عقب می کشند.

واکنش بیمار هر چه باشد، پاسخ من همواره همدلانه و کنجکاوانه است. مانند بازیگری که خود را برای نقش آماده می نماید، خودم را به جای بیمار می گذارم و تصور می کنم چه احساسی دارد. ورود به تجربۀ آن ها، امکان دسترسی به آنچه دست نیافتنی است را بیشتر می نماید. با گذر زمان، روابط درمانی فضایی امن فراهم می آورد و بیمار به آن اعتماد می نماید. بیماران با تکیه بر این امنیت و با حمایت درمانگر می توانند به آسیب های دوران کودکی و دل بستگی ناسالم خودشان نظم دهند.

روان درمانگرِ جورجیا با یاری نظریۀ دل بستگی و با توجه به تأثیر دل بستگی بر سلامت روان افراد، به سرعت دریافت سبک دلبستگی بیمارش اضطرابی است. جورجیا به من گفت وقتی کلمات درمانگرم را می شنیدم احساس کردم همه چیز کاملاً معنا پیدا کرد: انگار نقشه ای به من دادند تا جهان را ببینم؛ ناگهان همه چیز معنا پیدا کرد.

جورجیا با یاری درمانگرش روایت های پراکندۀ کودکی اش را به روایتی منسجم تبدیل کرد. این کار به او فهماند تجربۀ گذشته چگونه جان دوباره ای گرفته است. یاد گرفت تنها بودن با فرزندانش فراخوانی است برای وحشت؛ چرا که یکی از والدینش او را به تنهایی عظیم کرد و دورهمی های خانوادگی اغلب ثباتی نداشت. وقتی جورجیا با فرزندانش تنها می ماند و مسئولیت نگهداری از آن ها فقط بر عهدۀ او بود، این الگوی روابط خانوادگی دوباره زنده می شد.

جورجیا به یاد می آورد در دوسالگی او را به پدرش سپردند. در آن موقع، مادرش اغلب اوقات غائب بود و جورجیا چندان او را نمی دید و با او صحبت نمی کرد. خاطرات او از این دوران، چندان واضح نیست؛ اما یادآوری این خاطرات و بیان کردنشان به جورجیا یاری کرد درک کند چرا وقتی فرزندانش کودک بودند، وحشت و ترس تمام وجودش را فرا می گرفت. او گفت فهمیدم فقدان های اوایل دوران کودکی اغلب وقتی بچه هامان در همان سن هستند، دوباره ظاهر می شوند.

وقتی جورجیا نقطه ها را به هم وصل کرد، دیگر گذشته و حال را با یکدیگر تلفیق نمی کرد. او می گفت می توانستم در جلسه های مشاوره شرکت کنم و بین گذشته و حال‘ تفکیک قائل شوم.

جورجیا خاتمه توانست با احتیاج های خودش ارتباط برقرار کند و فهمید برای آنکه از حملۀ اضطراب جلوگیری کند، به خواب و ورزش احتیاج دارد. او مصرف داروهای ضد افسردگی را هم آغاز کرد و بیش از یک دهه به جلسات روان درمانی ادامه داد.

جورجیا می گفت گاهی اوقات، نشانه هایم با اختلال اضطراب هم خوانی داشت؛ اما من داشتم بچه هایم را با سبک دل بستگی اضطرابی خودم عظیم می کردم که این غیر از اختلال اضطراب و البته خطرناک بود.

برخلاف زندگی دشوارش در خانه، اتاق درمان فضایی امن و باثبات فراهم می آورد تا جورجیا زخم های کودکی اش را باز نموده و در آن ها غور کند. درمانگرش مانند والدی مهربان، مشاهده گری دلسوز و همدل بود و بی آنکه جورجیا را قضاوت کند، حمایتش می کرد، چیزی که جورجیا هرگز از آن برخوردار نبود.

شکی نیست که روان درمانی می تواند زخم های دلبستگی را ترمیم کند. روان درمانگرانِ دل بستگی محور به مراجعان یاری می نمایند از بدنشان برای شفای ذهنشان یاری بگیرند. آن ها به بیماران می آموزند چگونه سرنخ های فیزیولوژیک را نشانۀ پریشانی بدانند و چگونه به خاطرات و عواطفی که به سطح می آیند با همدلی پاسخ دهند. مطالعات نشان می دهند صرف نظر از نوع درمانی که فرد دریافت می نماید، رابطۀ بین درمانگر و مراجع بیش از هر چیز اهمیت دارد.

البته افرادی که درآستانۀ والد شدن هستند، حتی اگر پشت درهای بسته با روان درمانگر صحبت نمی نمایند، می توانند به تربیت اولیه خود شان فکر نمایند. زایگل و هرتزل در کتاب فرزند پروری از درون به بیرون سؤالاتی را برای تأمل دربارۀ خودمان فراهم نموده اند: آیا نخستین بارهایی که از والدینتان جدا شدید، به یاد دارید؟ چه احساسی داشتید؟ و والدینتان چطور تنبیه تان می کردند؟ این روش چه تأثیری بر کودکی تان داشت؟

به گفتۀ زایگل و هرتزل، پاسخ به چنین سؤالاتی ذهنتان را از حصار گذشته رها می نماید و آزادتان می نماید تا خودتان را بهتر درک کنید. اگر به احساساتی که به سطح می آیند توجه کنید، درمی یابید به روانکاوی یا یاری های دیگر احتیاج دارید یا خیر.

برای مثال، اگر به خاطر آوردن خاطره ای از دوران کودکی قفسۀ سینه تان را تنگ و فشرده کند و شکمتان به هم بپیچد و تمایل داشته باشید از این احساس فرار کنید، نشان می دهد امری دردناک در وجود شما به توجه و پرستاری احتیاج دارد. از سوی دیگر، ناتوانی در به یاد آوردن خاطرات کودکی هم نشانۀ درخور توجهی است. افرادی که سبک دل بستگی اجتنابی دارند، عموماً چیز زیادی از تجربه های کودکی شان به یاد نمی آوردند. علت آن است که این افراد اغلب به حال خود رها شده اند و مراقبانشان توجه چندانی به آن ها نداشتند و با آن ها گفت وگو ننموده اند.

جیکوبس هِندل معتقد است شفای زخم ها به حضور یک شاهد احتیاج دارد. تغییر سبک دل بستگی از اضطرابی، اجتنابی یا آشفته به سبک دل بستگی سالم روندی درمانی است که به سرعت حاصل نمی گردد. در کنار خودتأملی و روانکاوی، تمریناتی مانند ذهن مطلعی نیز می توانند مفید واقع شوند. زایگل و هرتزل می نویسند وقتی ذهن مطلع هستیم در لحظۀ حال زندگی می کنیم و به افکار و احساساتمان مطلعی داریم و به افکار و احساسات کودکی مان گگردده می شویم. تمرین های تنفسی ذهن مطلعی هم یاری می نماید عواطف اضطراب آورمان را تنظیم کنیم. این تمرین ها می توانند سیستم عصبی بیش فعال را آرام نمایند.

حتی با وجود این ابزارها، رنج گذشته هرگز کاملاً التیام نمی باید. ما فقط می آموزیم به شکل دیگری با آن برخورد کنیم. وقتی با جورجیا گفت وگو می کردم گفت دارد قدم می زند. او گفت می دانستم قرار است دربارۀ کودکی ام صحبت کنم. این امر مضطربم می نماید. قدم زدن و ورزش کردن یاریم می نماید آرام بگیرم.

جورجیا پیش از آنکه روانکاوی را آغاز کند، غرق اضطراب بود؛ اما با نقشۀ راه جدید، اکنون می تواند بگوید: به عنوان مادر، می خواهم در این جهت گام بر دارم. گذشتۀ او همواره بخشی از روایت او باقی خواهد ماند؛ اما دیگر خاطرات رنج آور او را در کام خود فرو نمی برند؛ چون او یاد گرفته است چگونه اشباح را کنترل کند.

پی نوشت ها:

این مطلب را جولی فرگا نوشته و در تاریخ 28 سپتامبر 2020 با عنوان How parents are made در وب سایت ایان منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ 20 آبان 1399 با عنوان آیا در تربیت بچه هاتان راه و رسم پدر و مادرتان را پیش می گیرید؟ و ترجمۀ فاطمه زلیکانی منتشر نموده است.

جولی فِرَگا (Juli Fraga) روانشناس و متخصص افسردگی دوران بارداری و افسردگی پس از زایمان است. سلامت زنان از دغدغه های اوست. روزنامه های متعددی از جمله واشینگتن پست، کوارتز و نیویورک تایمز نوشته هایش را چاپ نموده اند.

[1] Attachment wound

[2] Becoming Attached

[3] Its Not Always Depression

[4] Parenting from the Inside Out

[5] Personality and Social Psychology Bulletin

[6] disorganized

[7] cognitive behavioral treatment

[8] thought traps

[9] psychodynamic

bestcanadatours.com: مجری سفرهای کانادا و آمریکا | مجری مستقیم کانادا و آمریکا، کارگزار سفر به کانادا و آمریکا

منبع: جام جم آنلاین
انتشار: 20 مرداد 1400 بروزرسانی: 20 مرداد 1400 گردآورنده: henjesblog.ir شناسه مطلب: 2114

به "در تربیت فرزندانتان راه و رسم پدر و مادرتان را پیش می گیرید؟" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "در تربیت فرزندانتان راه و رسم پدر و مادرتان را پیش می گیرید؟"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید